زندگینامه جرج پلیمتون

زندگینامه جرج پلیمتون

زندگینامه جرج پلیمتون

پاریس پس از جنگ جهانی دوم پاتوق هنرمندان زیادی، به ویژه نویسندگان امریکایی بود. حرفه ی انتشار پاریس ریویو را در چنین فضایی، دو تن از همین نویسندگان انگلیسی زبان زدند.

 

این مجله و خلاف مجله های ادبی آن زمان که بیشتر مطالب شان نقد ادبی بود و کار دست اول در آن ها جایی نداشت، سنتی جدید بنا گذاشت و خود را وقف کار خلاقانه کرد: داستان کوتاه، بخشی از یک رمان، شعر و یک تابلوی نقاشی، مطالب اولین شماره ی پاریس ریویو بود که بهار سال 1953 منتشر شد.

 

بنیانگذاران نشریه برای سردبیری کسی را مناسب تر از جرج پلیمتون نیافتند که برای یک تعطیلی کوتاه مدت به پاریس رفته بود. فرصتی عالی برای این جوان نیویورکی که تنها سابقه اش سردبیری مجله ی کمدی لمپون در دانشگاه بود و بعد از فارغ التحصیلی اش از هاروارد و کمبریج در رشته ی ادبیات انگلیسی، نمی دانست با زندگی اش چه کند؛ زندگی در پاریس با جشن بی پایان ادبیات.

 

پلیمتون را می توان موتور محرک بخش داستان و مصاحبه ی پاریس ریویو دانست. او که از اولین شماره تا زمان مرگش سردبیر این بخش ها بود. جای نقد خشک ادبی، مستقیم سراغ خود نویسنده می رفت و از خودش درباره ی اثرش می پرسید.

 

در واقع پلیمتون این سنت را بنا گذاشت که روبه روی نویسنده ای بنشینند و بپرسند شخصیت هایت را چگونه خلق کردی و خود نویسنده داستانش را نقد کند. اولین مصاحبه  با ای.

 

ام فوستر، نویسنده ی مشهور آمریکایی بود و رشته ی این مصاحبه ها با نویسندگان و شاعران مشهوری مانند فاکنر، همین گوی، فراست، تی. اس الیوت، کالوینو و ارزا پاوند ادامه یافت.

 

مجموعه ی هفت جلدی این مصاحبه ها می تواند راهنمای خوبی برای همه ی نویسندگان و دوستداران ادبیات باشد. ویژگی دومی که پاریس ریویو را از مجله های ادبی هم زمانش متفاوت می کرد، این بود که پاریس ریویو خیلی زود تبدیل به بلندگویی برای صدای نویسندگان جدید شد.

 

هر ماه انبوهی از کارهای جدید از زیر دست ویراستاران رد می شد و در بخش داستان، بر خلاف دیگر نشریات که کارهای اول نویسندگان را باز نشده پس می فرستادند، اولین کارهای نویسندگان تازه کار را چاپ می کردند. جرج پلیمتون با چاپ داستان های اول، نویسندگان درجه اولی مانند فیلیپ راث و جک کراوک را به ادبیات انگلیسی معرفی کرد.

 

این فصل نامه ی انگلیسی زبان که در فرانسه منتشر می شد، در مدت کوتاهی مشهور شد . کتاب فروش های فرانسوی آن را با افتخار پشت ویترین شان می گذاشتند تا  نشان دهند. پاریس هم می تواند نشریه ای بین المللی در آورد و نویسندگان آمریکایی در لابی هتل شان به یاد وطن آن را می خواندند. پاریس ریویو ابتدا در اروپا و بعد در آمریکا خوانندگانی جدی پیدا کرد.

 

کم کم انتشار مجله در پاریس گران تمام می شد، بنابراین در نهایت دفترش به نیویورک منتقل شد. این نشریه با 20 هزار تیراژ، هیچ گاه ادعای موفقیت اقتصادی نداشت؛ اگر هم درآمدی به دست می آمد، آن را به نویسندگان و شاعرانی می داد که برایش مطلب می فرستادند. نویسندگان و طرفداران جدی ادبیات از مشتریان جدی این نشریه هستند و همیشه ناشرانی پیدا شده اند که هزینه ی چاپ نشریه را قبول کنند.

او با قیافه ی سینمایی و موهای نقره ای اش در همه ی جشن ها و مهمانی های ادبی نیویورک حضور داشت و انگار نماینده ی نیمه خلاق و پرشور نیویورک در برابر نیمه ی ماشینی و بی روح آن بود. نویسنده، هنرپیشه و ورزشکاری نبود که با او آشنایی نداشته باشند. شاید کاریکاتوری در نیویورکر زندگی چند گانه ی او را به خوبی به تصویر کشیده باشد: بیمار به جراحی که قرار است عملش کند نگاه می کند و می پرسد: «از کجا بدانم تو جرج پلیمتون نیستی؟»

 

پلیمتون بیرون از دنیای ادبیات هم به دلیل ماجراجویی های بی پروایش چهره ای شناخته شده بود. به عنوان یک ژورنالیست معتقد بود که کار نویسنده، به ویژه نویسنده ی غیرداستانی، فقط مشاهده نیست، بلکه باید خود را غرق آن چیزی کند که پوشش می دهد. مثلا صحبت های روی نیمکت فوتبال، دنیایی راز آلود بود که فقط برای کسانی که مشارکت دست اول در آن داشتند، نقاب از چهره بر می داشت.

 

او مدتی کوارتربک تیم فوتبال دیترویت لاینز بود، دماغش یک بار در رینگ بوکس خرد شد، در سیرک ژانگولر می کرد و در ارکستر سمفونیک سازی عجیب می زد. اغلب کتاب های پلیمتون هم شرح این ماجراجویی هایش است: خارج از لیگ (درباره ی بیسبال)، شیر کاغذی (فوتبال) و بوگی من (گلف). همینگوی دقت او را در توصیف این فضاها ستود.

 

پلیمتون مدتی سینما را هم آزمود و نقشی کوتاه در ویل هانتینگ خوب، به عنوان سیاهی لشگر در لورنس عربستان و هم چنین در فیلمی براساس کتاب شیرکاغذی، اثر خودش و چند فیلم دیگر بازی کرد.

 

البته همه ی کتاب هایش شرح این ماجراها نبود. در جوانی کتاب برای کودکان به اسم چتر خرگوش چاپ کرد. هم چنین به عنوان همکلاسی جان. اف کندی در هاروارد و کسی که در لحظه ی ترور کندی کنارش بود، کتابی به نام سفر آمریکایی:

 

زمانه رابرت کندی نوشت. سال 1998 یک زندگی نامه ی شفاهی غیرمتعارف از ترومن کاپوتی در آورد که در آن روش های تاریخ شفاهی و زندگی نامه نویسی سنتی را با هم آمیخته بود.

 

سال 2002 کتاب زلدا، اسکات و ارنست را چاپ کرد که نوعی درام پردازی نامه های بین فیتز جرالد و همسرش اسکات و نامه های او به همین گوی بود. یک نیمه ی شخصیت جرج پلیمتون، نویسنده ی این کتاب های عامه پسند و نیمه ی واقعی او همان ویراستار جدی، دقیق و بی مزد و منت پاریس ریویو بود.

 

او با قیافه ی سینمایی و موهای نقره ای اش در همه ی جشن ها و مهمانی های ادبی نیویورک حضور داشت و انگار نماینده ی نیمه خلاق و پرشور نیویورک در برابر نیمه ی ماشینی و بی روح آن بود.

 

نویسنده، هنرپیشه و ورزشکاری نبود که با او آشنایی نداشته باشند. شاید کاریکاتوری در نیویورکر زندگی چند گانه ی او را به خوبی به تصویر کشیده باشد: بیمار به جراحی که قرار است عملش کند نگاه می کند و می پرسد: «از کجا بدانم تو جرج پلیمتون نیستی؟»

 

جدیدترین مطالب سایت