بیوگرافی کامل هاینریش بل
هاینریش بل ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ در شهر کلن به دنیا آمد. در بیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد اما سال بعد از آن همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهههای جنگ به سربرد. با اینکه خانوادهاش با نازیها و حزب ناسیونال سوسیالیسم مخالف بودند، او در ابتدا با آنها همدلی داشت.
نامههایی که بل از جبههٔ جنگ به دوست دختر و همسر آیندهاش، آنه ماری مینوشت، به خوبی این مدعا را اثبات میکند. اما پس از زخمی شدن در جبههٔ شرق، دیدگاهش تغییر یافت و به عمق فاجعهٔ جنگ و جنایت رژیم نازی پی برد.
هاینریش بل 1985-1917 دربارهی مردم عصر ما مینویسد. او جنگ را چیزی جز تجربهی وحشت و زیادهروی در امری ضد انسانی در مقیاسی وسیع نمیداند. به عقیدهی او حادثهی 1939 به گذشتهای قبل از توفان نوح تعلق داشت و نقش اندکی در دنیا ابداعی او ایفا میکرد.
وقتی صلح فرا رسید، آدمها در پریشانی و گرسنگی، میان ویرانیهای حاصل از جنگ سرگردان بودند. روزهای رفرم مالی گذشت. کمکم نئونها و ویترینهای شیک و زیبا جلوهی تازهای به شهرها داد. به تدریج در مقابل چند مارک-اگر داشتی-سوسیس و قهوهی داغ خیالانگیز و لذّتبخش فراهم بود. ازاینرو، بل نسل جدیدی را نشان داد که بدون به خاطر آوردن جنگ، رشد میکرد و از نان خامهای و فولکس واگن تلقی جاودانهای داشت. باوجود این به نظر او کابوس سالهای 45-1939 چیز دیگری از تجربهی زمان صلح بود.
بل در دو رمان اولش جنگ را بررسی میکند. “قطار به موقع رسید” داستانی از دوران 1943 است. ماجرای آن از ایستگاه راهآهن شهری در ناحیهی “رورگبیت” آغاز میشود. سربازی به نام آندراس در قطار به دنبال جا میگردد. قطار به جبههی شرق میرود. سرباز نگران است. او میترسد و مدام فکر میکند: “به زودی من میمیرم. به زودی من میمیرم. ” دیگران هم مضطرب و نگراناند. امّا آنها با مشروب، کنیاک و تقسیم کردن نان و کالباس میان یکدیگر سعی میکنند از دست دلهره و هراس بگریزند. آندراس به یاد دوستان و خانوادهاش میافتد. او لحظه به لحظه از همه کسانی که جنگ را به عنوان یک امر بدیهی تصوّر میکنند، بیشتر متنفر میشود. در لمبرگ قطار میایستد. در آنجا آندراس با یک جاسوسهی لهستانی آشنا میشود. کار او گردآوری خبر برای جنبش مقاومت لهستان است. زن برای همدردی با سرباز، میخواهد او را نجات بدهد. برای سرباز هر لحظه مرگ حتمیتر و بدیهیتر به نظر میرسد. بل در این داستان با واقعگرایی غیرقابل انکاری، از یک مرگ بیمعنی شکوائیهای علیه جنگ به دست میدهد. ”
در رمان دوم بل به نام “کجا بودی آدم؟ ” (1950) موضوع داستان نیز جنگ و مرگ است. بل، عنوان آن را از تئودور هاکرز اقتباس کرده که معتقد است: “درگیر شدن در جنگ تقصیر خداوند نیست. ” و به قول آنتونی سنت اگزوپری : “جنگ همچون تیفوس یک بیماری است. ”
داستان، سرنوشت گروهی از افسران و سربازانی است که در حال برگشتن از رومانی به آلمان هستند. این رمان استحکام بیشتری از رمان اول بل دارد و از نظر شخصیتپردازی قویتر از “قطار به موقع رسید” است.
در این داستان حتّی رویدادهای فرعی چنان شرح و بسط داده شده که همدردی خواننده را در برابر انسان رنجدیده برمیانگیزند. امّا در مقایسه با آثار بعدی بل شخصیتها و موقعیتها به شکل سیاه و سفید ترسیم شدهاند. باوجوداین صراحت بدون قید و شرط رمان بسیار نافذ است.
“سیّاح بیا به اسپا. . . ” (1950) مجموعه داستانی است که بل آن را اغلب با نثری عصبی و متنفر از جنگ و پیامدهای آن نوشته است. این داستانها نیز همچون دو رمان قبلی شرح زندگی مردمی است که دچار عواقب جنگاند: دلالها و واسطههایی که مدام تحت تعقیب پلیساند. دانشآموزانی که از درس ریاضی بدشان میآید و با سرزنش دایم معلم مواجهند. آدمی که نمیخواهد در زیر سلطهی یک دیکتاتور بخندد و دیکتاتوری که به همه توصیه میکند شاد و خوشحال باشند. بل اثرات جنگ و مجازات قانونی به خصوص در مورد کودکان را به صورت هجونامهی تندی درمیآورد. در داستان “به قدر یک هیاهو” زنی که میخواهد بچههایش را سرگرم کند به آنها توصیه میکند که بروند جنگبازی، سنگربازی و بمببازی کنند.
به نظر میرسد که موضوع این داستانها یعنی جنگ و پیامدهای ناشی از آن حتّی در فرم داستانها تأثیر کرده است. این نحوهی نوشتن را بل تا حدودی مدیون همینگوی است. ولفگانگ بورشرت هم در داستانهای کوتاه و بلندش از چنین شیوهای استفاده کرده است. ولی برعکس بورشرت، بل به زندگی ادامه داد و توانست قدرت روایتگرانهاش را به کمک هول و ولا به گسترش مناسبی تعمیم دهد. این گسترش را بل در داستان “از روی پل” به اجرا درآورد. اگرچه زمینهی داستان تجربهی تراژیک خاصی ندارد و فقط کار روزانه و ناچیز یک زن خانهدار است؛ امّا نویسنده با نگاه تیزبین و دقّت فوق العاده به آن پرداخته و با تخیّل سرشار خود داستانش را ساخته است. جنگ میآید و میرود، ولی همیشه پنجره به گونهی یکنواختی پاک میشود. روزمرگی فقط سرپوشی است بر احساسات درونی به مثابه یک واقعیت عاطفی؛ واقعیتی که حتّی با بیمحتوا بودن یک زندگی بیمعنی به حیات خویش ادامه میدهد.
دو رمان بعدی بل “و حتّی یک کلمه هم نگفت” و “خانهی بیسرایدار” او را به عنوان یک رماننویس پیرو اخلاق معرفی میکند.
“و حتّی یک کلمه هم نگفت” (1953) داستان زن و شوهری است که زن بدون کمترین اعتراضی مشغول خانهداری، نگران تربیت بچهها و اداره یک شوهر عصبی است. آنها که در آغاز، زندگی عاشقانهای داشتهاند به علّت فقر مجبور به جدایی میشوند. زن در رویارویی با مشکلات تنها میماند. مرد به مشروب پناه میبرد. فرد، هرگز به یک اقدام جدی برای مقابله با بدبختیها دست نمیزند و خود را نجات نمیدهد. تنها چیزی که مدام به یادش میآید جنگ و مصیبتهای ناشی از آن است و مرگ مادر هفتاد سالهاش که دایم روحش را آزار میدهد؛ بهطوری که به تدریج علایق روانیاش به مراسم دفن و تشییع جناره جلب میشود. این مجذوبیت به درک فیزیکی مرگ شبیه مجذوبیت به دیدنیهایی است که در “کشف ناشده” ارنست کرودر یا “رودخانهی بیساحل” هانس هنیجان است. برای فرد، مادام که مرگ، زندگی را تهدید میکند، زندگی هیچ مفهومی ندارد. او از کشیش میپرسد: “آیا به رستاخیز مردهها ایمان دارید؟ ”
هاینریش بل 1985-1917 دربارهی مردم عصر ما مینویسد. او جنگ را چیزی جز تجربهی وحشت و زیادهروی در امری ضد انسانی در مقیاسی وسیع نمیداند.
“خانهی بیسرایدار” (1954) به گزندگی “و حتّی یک کلمه هم نگفت” نیست. امّا در شرح رویدادها جالبتر و صحنههایش منسجمتر و زیباتر است. به علاوه ساختمان پیچیدهای دارد که گاه سرشار از واقعیت است.
رمان، داستان بلوغ دو پسر نوجوان است که هرگز پدرشان را نشناختهاند. ولی به تدریج هریک از آنها کشف میکنند که مادرشان فاقد چیزی است. مارتین زندگی مرفهی دارد. خانوادهاش در کارخانهی مرباسازی سهیم است. باوجوداین مادرش در آرزوی زرق و برق هالیوود از شوق زندگی میافتد و مادربزرگش تمایل وافری به غذاهای مطبوع دارد. بنابراین مارتین در وضعیت بهتری از دوست همکلاسیاش، هاینریش به سر میبرد. مادر هاینریش زنی عاطفی است که در چنبرهی برادرهای شوهرش گرفتار است. امّا سرانجام از زیر نفوذ آنها درمیآید و با بچههایش زندگی مستقلی پیدا میکند.
بل در این رمان زندگی مرفه را در کنار زندگی فقیرانه به خوبی توصیف میکند. آدمهایی که از سر پرخوری اسیر آرزوهای واهی میشوند و مردمی که از سر فقر به اجبار زندگی میکنند.
دو مجموعه داستان دیگر بل، “مرد کوچکی” را در آغاز کاری بزرگ نشان میدهند. اکثر این داستانهای کوتاه که براساس فعالیّتهای رادیویی بل شکل گرفتهاند، بیانگر این هستند که بل به جنبههای وسیعی از تکنیکهای داستاننویسی دست یافته و چشمانداز گستردهای پیش رو دارد. در آن زمان، آلمان نیز به تغییرات وسیعی در زمینهی صنعت و تکنولوژی اقدام کرده بود.
“نان آن سالها” (1955) اوّلین داستان عاشقانهی هاینریش بل است. این داستان، سرگذشت جوانی 24 ساله، مکانیک و تعمیرکار ماشینهای لباسشویی است که عاشق دختر جوانی میشود. او در همان روز سرنوشتساز خاطرات گذشته را به یاد میآورد: سالهای فقر و گرسنگی، سالهایی که برای به دست آوردن لقمه نانی سرانجام مجبور به دزدی میشود. زمانی که بزرگترین آرزویش به دست آوردن کار بود تا درآمدی داشته باشد و به زندگی ادامه دهد.
در این داستان، عشق فرشتهی مطهری است که قهرمانان را وادار به یافتن ارزشهای اخلاقی نو برای خود و محیط زندگیشان میکند. به علاوه بل در اینجا از خاصیت نمادین رنگها نیز استفاده کرده است. مثلا انتخاب رنگ لباسها، استفاده از رنگ سبز و قرمز یا گل رز سبزرنگ به جای گل رز سرخرنگ. همهی تلاش نویسنده بر این است که عشق را به عنوان یک تجربهی مخصوص و والا نشان دهد.
در 1957 خاطرات ایرلند را منتشر کرد؛ مجموعه داستانی که در حقیقت انتقاد نویسنده از وطنش آلمان بود. او به نحو جالبی فقر بزرگ اقتصادی جامعه را که در اغلب کشورهای غربی دیده میشد، مطرح کرد.
او با رمانش “بیلیارد در ساعت نه و نیم” (1959) دوباره به مسئلهی جنگ پرداخت. این رمان، داستان سه نسل از یک خانوادهی معمار را نشان میدهد که نمایشی از سرنوشت نیمهی اوّل قرن حاضر آلمان است. ظاهرا رویدادهای آن در مسیر یکی از روزهای سال 1958، یعنی هشتادمین سالروز تولّد هاینریش فهمل اتّفاق میافتد که در 1907 مأموریت یافت صومعه سنت آنتون را بسازد. پسرش روبرت که هر روز سر ساعت نه و نیم در هتل پرنس هاینریش بیلیارد بازی میکند، در آخرین روزهای جنگ به عنوان متخصص انفجار، صومعه را منفجر کرده است. باوجوداین نوهی پسریاش یعنی ژوزف در نوسازی صومعه شرکت میکند.
در این رمان برخورد اندیشهی فرد با اکثریت سیاسی و اپورتونیست، کانون کشاکش رویدادها را تشکیل میدهد. این رمان مرثیهی زیبا و غمانگیزی است از دوران معاصر، از امیدها، رنجها و آرزوها. در این داستان حقیقت همچون بیگناهی قربانی میشود تا دنیا به حیات خویش ادامه دهد.
در “عقاید یک دلقک” (1963) هانس اشنایر دلقکی است که با ورودش به بن خاطرات گذشته را مرور میکند و به یاد محبوبش ماری میافتد که او را ترک کرده است.
هانس نمونهی انسان سرخورده و آوارهی جامعه سرمایهداری در آلمان است؛ انسانی که به علت نداشتن مهارتهای لازم، چنان قربانی میشود که حتّی نامزدش او را ترک میکند.
در این داستان، بل جامعهی قرن بیستم را به نقد میکشد: جامعهی بورژوا-کاتولیک آلمان، جامعهی تحت سلطهی گروههای مالی غرب و جامعهی تحت ستم سوداگران صنعت و تکنولوژی که انسانها را عاری از هویت کرده، آنها را در مسیر نیهیلیسم قرار میدهد.
چنین نمودی را بل در دو رمان دیگرش: “سیمای زنی در میان جمع” و “آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم” به کمک لنی فافر، یک بیوهی جنگی و کاترینا بلوم فریبخوردهی دستگاههای تبلیغاتی نیز نشان میدهد.
در “سیمای زنی در میان جمع” (1971) لنی فافر زنی است که شوهرش را در جنگ از دست داده است. او که تنها نمیتواند زندگی کند، ابتدا معشوقهی یک اسیر روسی میشود و پس از پایان جنگ با یک مهاجر ترک روی هم میریزد. لنی فافر یک قربانی است؛ قربانی سرنوشت شوم و محتومی که حاصل یک توسعهی تاریخی-ارضی است.
“آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم” (1974) نیز داستان زن جوان و زیبایی است که با کار در مهمانیها و جشنها یک آپارتمان کوچک و یک فولکس واگن میخرد. امّا برحسب اتّفاق در کانون تبلیغات روزنامههای بزرگ جنجالی قرار میگیرد. ماجرا از زمانی شروع میشود که کاترینا در یک مهمانی عاشق مرد جوانی میشود که در حقیقت یک سیاسی فراری است. مرد از فرصت استفاده میکند؛ آن شب در آپارتمان کاترینا به سر میبرد ولی صبح زود خانه را ترک میکند. کمی بعد پلیس به خانهی کاترینا میریزد. در این میان خبرنگار فرصتطلبی از زن جوان که به مسایل سیاسی علاقهای ندارد، چهرهی زنی آگاه و مبارز میسازد. از آن به بعد کاترینا در کانون خبر روزنامهها و مطبوعات بزرگ جنجالی قرار میگیرد. چیزی نمیگذرد که همه او را میشناسند. سرانجام کاترینا تحت تأثیر فشار تنهایی، روزنامهها، پلیس و آشنایان به تفکر مینشیند و وادار به جهتگیری سیاسی و عملی میشود.
“آبروی از دست رفتهی کاترینا بلوم” ادعانامهای است علیه سیاست روز غرب که با بیحرمت کردن انسانها به وسیلهی رسانهها و دستگاههای تبلیغاتی به راحتی حیثیت انسانهایی را که نمیتوانند از خود دفاع کنند، لکهدار میکند.
بل به گونهای خستگیناپذیر نه تنها در داستانها و رمانها، بل در مقالات و سخنرانیهایش نیز علیه جنگ، بیعدالتی، ظلم و استبداد صحبت کرده است. او نویسندهای است که به همهی جهان تعلق دارد.