شعر های روح و قلب

مجموعه : شعر و ترانه
شعر های روح و قلب

نیمی از زندگی ام

نیمی از زندگی‌ام را با دوست‌ داشتن تو سپری کردم
و نصف دیگرش را با فراموش‌ کردنت
در هیچکدام موفق نشدم
خیلی از اوقات رویاهایمان را بە آیندە گرە می‌زنیم
اما خیلی از اوقات، اکنون از آیندە
زیباتر و
مهربانتر است
و من حالا می‌فهمم کە جهان گورستان بزرگی است
تو هم کودکی کوچک
اکنون بە یاد می‌آورم
روح گر آتش می‌گرفت، چندی بە خاکستر تبدیل می‌شد؟!
دل اگر استخوان داشت، چقدر خرد می‌شد؟!

عشق همین لبخند توست

عشق

همین خنده‌های ساده‌ی توست
وقتی
با تمام غصه‌هایت
می‌خندی
تا از تمام غصه‌هایم
رها شوم

حرف نگفته

دهانم پر از حرف نگفته است…
ولی حیف که با دهان پر نمیشود حرف زد…!

همین که بخندی

برای پریدن

لازم نیست پرنده باشم

همین که بخندی،

بال در میاورم..

متن ترانه های عاشقانه

دوستت داشتم

تو این فکر بودم که با هر بهونه
یه بار آسمون‌و بیارم تو خونه
حواسم نبود که به تو فکر کردن
خود آسمونه خود آسمونه

تو دنیای سردم به تو فکر کردم
که عطرت بیاد و بپیچه تو باغچه
بیای و بخندی تا باز خنده‌هات‌و
مث شمعدونی بذارم رو طاقچه

به تو فکر کردم به تو آره آره
به تو فکر کردم که بارون بباره
به تو فکر کردم دوباره دوباره
به تو فکر کردن عجب حالی داره

تو و خاک گلدون با هم قوم و خویشین
من و باد و بارون رفیق صمیمی
از این برکه باید یه دریا بسازی
یه دریا به عمق یه عشق قدیمی

دوسِت داشتم با تمام وجودم
عزیزم هنوزم تو رو دوست دارم
الهی همیشه کنار تو باشم
الهی همیشه بمونی کنارم

به تو فکر کردم به تو آره آره
به تو فکر کردم که بارون بباره
به تو فکر کردم دوباره دوباره
به تو فکر کردن عجب حالی داره

 

خوب‌ترین حادثه

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!

محمدعلی بهمنی

 

غزلواره

این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه‌های با تو نشستن
سرودنی‌ست

این لحظه های ناب
در لحظه‌های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ تو
شنودنی‌ست

این سر نه مست باده
این سر که مست
مست دو چشم سیاه توست
اینک به خاک پای تو می‌سایم
کاین سر به خاک پای تو با شوق
ستودنی‌ست

تنها تو را ستودم
آن سان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان
ستودنی‌ست

من پاکباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ …
اگر که شیوه تو
آزمودنی‌ست

این تیره روزگار در پرده غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده‌های تو
گرد و غبار از دل تنگم
زدودنی‌ست

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز می‌ربایم
اما چه؟
بوسه، بوسه از آن لب
ربودنی‌ست

تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود
غیر از تو
هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی ست

این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظه‌های پرشور
این لحظه‌های ناب
این لحظه‌های با تو نشستن
سرودنی‌ست

حمید مصدق

 

چکاوک

کجای این جنگل شب پنهون می‌شی خورشیدکم؟
پشت کدوم سد سکوت پر می‌کشی چکاوکم؟

چرا به من شک می‌کنی؟ من که منم برای تو
لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو

دست کدوم غزل بدم نبض دل عاشقم‌و؟
پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق‌هقم‌و؟

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین
حرف نمی‌زنم بمون، بغض نمی‌کنم ببین

سفر نکن خورشیدکم ترک نکن من‌و نرو
نبودنت مرگ منه راهی این سفر نشو

نذار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین
حرف نمی‌زنم بمون، بغض نمی‌کنم ببین

نوازشم کن و ببین عشق می‌ریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه می‌دن ترانه‌هام

اگر چه من به چشم تو کمم، قدیمی‌ام، گمم
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطمم

گریه نمی‌کنم نرو، آه نمی‌کشم بشین
حرف نمی‌زنم بمون، بغض نمی‌کنم ببین

 

 

تهیه و تنظیم : بخش فرهنگ و هنر تالاب

 

 

جدیدترین مطالب سایت