در این بخش با نمایش پیامک های رمانتیک و عاشقانه شما عزیزان را دعوت به خواندن این پیامک ها می کنیم با مادر سایت تالاب باشید با بهترین ها
♥
من تو هستم تو
و کسی که دوست میدارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز مییابد
با هزاران چیز غربتبار نا معلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آبها را میکشد در خویش
تا تمام دشتها را بارور سازد…
♥
♥
و اندوه
پیراهن بلندی بود
که بعد تو
به تن کردم
تا آن قدر بر تنم زار بزند
که شاید مرگ
دل رحم تر از زندگی باشد
و پیراهن سفیدی
از آستین روزهای اش
برایم بیرون بیاورد!
دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتم ،
آزاردهنده بود.
گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچکس ،
کسی را از دست نمی دهد؛
زیرا هیچکس مالکِ کسی نیست
این تجربه واقعی آزادی است :
داشتن مهمترین چیزهای عالم بی آنکه صاحبشان باشی !
♥
♥
میخواهی
من را
به بیخبری از خودت
عادت بدهی ؟
من
به بیخبری از تو
عادت نمیکنم به نبودنت عادت نمیکنم به بودنت عادت نمیکنم
من
فقط میتوانم
عاشق بشوم
که شدهام
♥
♥
باور نمی کنم
مردی که از راه دور
بوسه می نوشت
درجنگی میان کشورهای مان
تفنگش را سمتم نشانه بگیرد
باور نمی کنم
خوشبختی ام
به مرز نرسیده
گلوله خورده است
♥
♥
اینجا مسافران دل زده محبتند
گریزان عادتند
و غریب شکایتند
تو نیز مسافری شاید
♥
♥
میز ماهرانه ای چیده ای
در ترکیبی از رنگهایی که به خود میزنی
اینهمه زحمت چرا؟!
یک لقمه از تو کافیست تا گلو گیر کند!
♥
♥
وقتی سیگار
تنها روشنایی این اتاق است
با چشم هایی تاریک
با موهایی تاریک
چگونه مرا پیدا کند
زنی که خودش گم شده است .
♥
♥
آبی که از سرم گذشت
همه چیز را برد
حتی خیالت را …
♥
♥
بهترین نقاش دنیا هم که باشی
زیباترین انتظار را
چشم ها می کشند …
♥
♥
آدمی به خاطر قلبی که شکسته است
قهر کردن را برای خودش دست و پا کرده
وقتی می بیند
نمی تواند که ببخشد
سکوت را اختیار می کند
♥
♥
همیشه
نداشته هایمان را بیشتر دوست داریم
مثلا
همین دوستت دارم هایی
که تو
هیچ وقت
نمی گویی به من
نمی دانی چقدر دوست شان دارم
♥
♥
شب به شب
ارزوهایم را
همراه ته مانده غذاها
رخت های بی مصرف
و ظروف بازیافتی
راهی سطل زباله میکنم
تا
روزمرگی
تنها اتفاق بی خطری
باشد که در اغوش
زنانگی ام
می افتد
♥
♥
گلها
شناسنامه ندارند
شناسنامه ی گلها را
به نام دخترها زده اند…!
♥
♥
شمال یا جنوب ؟
چه فرقی می کند
وقتی از هر جهت تنهایی !ش
♥
♥
دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند
همخانه ها می پرسند
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست ؟
من نگاهشان می کنم
لبخند می زنم
و می بارم
♥
♥
ای ظریف ترین درد !
که بر سمت چپ سینه ام نشسته ای ؛
اینچنین بی تفاوت نباش …
چیزی که اینجا می سوزد ،
فانوس نیست ؛
قلب من ست …
♥
♥
رفت و با خود غریبگی کردم
ذهن آیینه هم مرا نشناخت
وقت رفتن بجای دلداری
بغضها را بجان من انداخت
♥
♥
تن بارانی تو
ابتدای امید من است
و انتهای اندوه من
تن بارانی تو
که چون آب
مرا تشنه می کند
و چون خاک
مرا می پوشاند
♥
♥
گلوله ها
در خبرها
شلیک می شوند
در گوشه ای دور
از زمین
من
اینجا
قلبم
تیر می کشد.
زمین لرزه ها
در خبر ها اتفاق می افتند
در گوشه ای دیگر
من اینجا
قلبم می لرزد
سر بازی که خونش روی دوربین پاشیده
ممکن بود
پسر من باشد
اگر
با فاصله ی دیگر ی از نصف النهار
مادر شده بودم.